۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

اینده دین در جامعه


چند هفته بود که می خواستم این مطلب را بنویسم اما هربار به دلیلی از نوشتن ان طفره رفتم. یک نوع خودسانسوری اجازه نوشتن این مطلب را به من نمی داد.


در حال مطالعه یک کتاب تاریخی مربوط به زمان قاجار بودم. متوجه مطلبی شدم و ان این بود که در حدود 200 سال پیش دین و به شکل دقیقتر "شرعیات " (به معنی حفظ ظواهر دینی و شرعی) چه جای بزرگی را در زندگی مردم اشغال کرده بود. حتی اخلاقیات جامعه تحت تاثیر همین شرعیات بود. بحث هایی که بیشتر باید در توضیح المسائل دنبال ان بود. در همین حال طبقه روحانیت چقدر بر طبقات مختلف جامعه نفوذ داشت؟ از شاه گرفته تا رعیت گوش بفرمان مراجع و فتواهای انان بودند.


برای مثال در جریان فتوای معروف تحریم تنباکو تاریخ بروشنی مشخص می کند که حتی در دربار شاه قاجار نیز قلیانها را شکستند و این نیست مگر ارزش "فتوی" در جامعه ان روز ایران.


در دوره پهلوی اهمیت فتوی و نظر مراجع باز هم در میان قشر وسیعی از مردم قشر  متوسط و کم در امد مهم بود. همینطور اهمیت این موضوع میان بازاریان و تجار عمده سنتی بازار وجود داشت. فقط چند گروه به فتوی و شرعیات بی اعتنا بودند از ان جمله اکثر روشنفکران و تحصیل کردگان غرب و عده ای که بدلیل مبارزات سیاسی به مارکسیسم رو اورده بودند را می توان ذکر کرد.


در دوره انقلاب اسلامی یکی از عوامل پیروزی را می توان فتوای برخی مراجع و در راس انها فتاوی مرحوم ایت الله خمینی ذکر کرد. ایشان با فتواها و سخنرانی های اتشین خود بر علیه رژیم سلطنتی اکثر مردم طبقه متوسط و پایین را به خیابانها کشاند که همین امر در سقوط سلسله پهلوی نقش مهمی را اایفا کرد.  البته بحث مناسبات میان روحانیون و انقلاب یک موضوع وسیع است که باید به شکل مستقل مورد بررسی و مداقه قرار گیرد.


اهمیت فتوی و شرعیات پس از پیروزی انقلاب تب تندی داشت که پس از فوت بسیاری از علمای مهم از جمله مرحومان ایت الله شریعتمداری , خویی , گلپایگانی , مرعشی نجفی و... بتدریج ارام شد.


بعبارت روشنتر امروزه شرعیات و فتوا اهمیت خود را در مقایسه با گذشته از دست داده است. البته هیچگاه یک تفکر از بین نمی رود و هنوز بسیاری در پی فتاوای مراجع مختلف هستند همانطور که ما هنوز در جهان قرن بیست و یکم شاهد بت پرستی و خورشید پرستی هستیم , نمی توان تصور کرد که اهمیت شرعیات و فتوا حد اقل برای عده ای برای همیشه و کامل از بین برود. تنها مورد این بحث امار نسبی گرایش مردم به این مباحث است.


اما در همین مدت عمر خود شاهد کم شدن اهمیت شرعیات و جایگاه ان در میان اکثر مردم هستیم.
 اگر دین را در سه لایه ببینیم , هسته ان را باید اعتقادات بنامیم. لایه دوم اخلاقیات است و در نهایت پوسته بیرونی ان شرعیات است که بر اساس فتواست.


 در 30 سال اخیر بتدریج پوسته بیرونی ان که همان شرعیات است نازک شده و در اینده بتدریج حداقل برای عمده مردم از میان خواهد رفت و جای ان را اخلاقیات خواهد گرفت. بعبارت روشنتر در اینده ای نه چندان دور در بیشتر موارد در ظاهر یک انسان مذهبی و غیر مذهبی تفاوتی دیده نخواهد شد. این دقیقا" خلاف گذشته است که بعنوان مثال شکیات در وضو و نماز و یا حدود اندازه محاسن , جای بزرگی در افکار یک انسان مذهبی را پر کرده بود.


در اینده حرف اول را برداشت های خود شخص از دین خواهد زد و به زبانی دیگر دین شدیدا" شخصی خواهد شد. جایگاه فتوا و شرع بسیار کوچک خواهد شد و این بیشترعقل انسانهاست که به انها فتوا خواهد داد و نه علما


ادامه دارد...







۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

به دریایی در اوفتادم




به دریایی در اوفتادم که پایانش نمی‌بینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی‌بینم

در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمی‌بینم

چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمی‌دانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمی‌بینم

درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمی‌بینم

به خون جان من جانان ندانم دست آلاید
که او بس فارغ است از ما سر آنش نمی‌بینم

دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی
که هر کو شمع جان جوید غم جانش نمی‌بینم

برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی
که هر کو جان درو بازد پشیمانش نمی‌بینم


عطار

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

امان از این بلاگفا


طبق معمول باز هم بلاگفا بازی در اورده.احتمالا" پلیس اینترنتی دارد اعصاب همه را ازمایش می کند. به هر شکل اینجا در خدمتیم و خاک پای تمام دوستان هم هستیم. شما را بخدا از این بلاگفا بزنید بیرون تا اعصاب راحت تری داشته باشید.

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

ان طوری نه


یک استاد بزرگواری داشتیم که نمی دانم چرا به ایشان پروفسور می گفتند. البته از نظر معلومات عالی بود اما نمی دانستم یعنی راستش هنوز هم نمی دانم چه وقت می شود به یک استاد لقب پروفسور داد.
پروفسور "ن" هر یک روز در میان  راس ساعت 9 به بیمارستان شریعتی می امد و مشغول ویزیت بیماران خودش می شد. از بیمارانش احوالپرسی می کرد و اگر بیمار به دستور دارویی جدیدی نیاز داشت به سوپر وایزر ابلاغ می کرد. سوپر وایزر بخش ارتوپدی هم دنبال ایشان راه می افتاد و مثل کاتبین درگاه شاهنشاهان کلمه به کلمه فرامین پروفسور درباره هر مریضی را یاد داشت می کرد.
پروفسور همه جور خوبی داشت مگر اخلاق. بعضی وقتها قیافه اش طوری بود که با خودم فکر می کردم به زور به ایشان اول صبح ترشی خورانده اند. زود عصبانی می شد اگر دانشجویی سوال بی ربط و یا حتی کم ربطی می کرد با تندی نگاهی معنی دار می کرد و حرف تندی می زد و باصطلاح دماغ ادم را می سوزاند.
این جناب پروفسور در همان اواخر دهه شصت که بگیر و ببند بود هیچ روزی بدون پاپیون در بیمارستان حاضر نمی شد. ادکلن های گرانقیمتش را معمولا" از فرانسه می خرید و حتی ساعتها بعد از رفتنشان می شد فهمید که ایشان از اینجا رد شده اند.خلاصه عرض کنم که یک شاهنشاه کوچک بود.
یک روز طبق معمول ایشان برای ویزیت به بیمارستان امده بودند و ان روز از همه روز عصبانی تر و کج خلق تر بودند. من و چند دانشجوی دیگر هم بدنبال ایشان روان بودیم و می خواستیم از بوستان علم پروفسور خوشه ای بچینیم و این حرفها... اما ان روز حتی جرات سلام گفتن را هم نداشتیم.
پروفسور کنار تختی ایستاد و پرونده مریض را خواست و بعد از خواندن ان چند سوال از بیمار پرسید. اخرش با عصبانیت پرسید :
« شکمت کار می کنه؟»
بیمار بستری با لهجه شیرین اذری با صداقت کامل در حالیکه با مشکل فارسی حرف می زد جواب داد:
« دوچتور جان کار که میکنی اما نه اونطور که شما دلتون می خواد»
این جمله ان بیمار مثل جرقه ای به انبار باروت بود.همه از خجالت از اتاق خارج شدیم. دویدیم توی راهروی بیمارستان و از انجا به حیاط پشتی نیم ساعت با صدای بلند داشتیم از خنده غش می رفتیم. تابحال کسی نتوانسته بود اینچنین حال پروفسور را بگیرد.
از ان به بعد پروفسور با همه مهربانتر شد.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

خبر مهم




اوایل که با جاوید اشنا شده بودم یک بار حدود نیمه شب بود که با او تماس گرفتم.

 پرسیدم چه خبر؟ گفت:

 « اگر همین الان به شرق نگاه کنی می بینی که ماه طلوع کرده»

 فکر کردم شوخی می کند.

 « اقا ما را گرفتی؟ خوب ماه طلوع کرده که کرده. من می پرسم چه خبر؟»
 « کامران جان خبر از این مهمتر؟»

 کمی سکوت کرد و ادامه داد :

 « بعضی از خبرهای مهم انقدر که تکرار می شوند برای ما عادی می شوند. اما این تکرار از  اهمیت ان هیچ  کم نمی کند. برای انکه بهتر بتوانی اهمیت ان را درک کنی تصور کن یکروز خورشید طلوع نکند در ان موقع همین موضوع مهمترین خبر تاریخ خواهد شد»

دیگر متوجه باقی صحبتها نشدم و فقط به جمله اخرش فکر می کردم.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

به همین راحتی




خیابان پر از جمعیت است. گاز اشک اور زده اند. مردم اتش روشن کرده اند و شعار می دهند. پلیس با باتون همه را از زن و مرد و پیر و جوان و رهگذران را جانانه می زند.
احساس بدی می کنم و به کوچه ای که ماشینم را در ان پارک کرده ام می روم. عده ای جوان پشت ماشینم خودشان را مخفی کرده اند. سر کوچه چند تا ون دارند ادمها را بزور سوار می کنند. از سر و صورت عده ای خون جاری است و لباسشان را قرمز کرده است.
جوانهایی که پشت ماشینم قایم شده اند از من خواهش می کنند ماشین را حرکت ندهم. از سر کوچه صدای جیغ زنها و فریاد مردها گوش فلک را پر کرده است. صدای اژیر ماشین های پلیس و موتورها گوش را می خراشند. صدای پرتاب گلوله های گاز اشک اور هر لحظه شنیده می شود.
سوار ماشین می شوم و رادیو را روشن می کنم. رادیو پیام دارد اهنگ "الهه ناز" مرحوم بنان را پخش می کند.


۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

حدود اختیارات ولی فقیه


مجتبي ذوالنور جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران ادعا کرد که:

"در نظام اسلامي، ولايت ومشروعيت ولي فقيه ازسوي خداوند ، پيامبر  و معصومين  است و اينگونه نيست كه مردم به ولي فقيه مشروعيت بدهند تا هر زمان كه بخواهند او را عزل كنند."

وی که پنجشنبه شب برای مبلغان"نهاد نمايندگي  رهبري در دانشگاه‌ها" در قم سخنرانی می کرد همچنین گفت

"مشروعيت ولي فقيه از بالاست ومقبوليت آن از سوي مردم مي‌باشد".


ایشان همچنین فرموده اند:

"اين حرف اشتباهي است كه مي‌گويند ولي فقيه بايد در چارچوب قانون عمل كند" و همچنین ادامه داده اند که:


"احكام اوليه ثابت است ولي باب احكام ثانويه در دست ولي فقيه است و حتي ولي فقيه نيز مي‌تواند در احكام اوليه نيز تصرف كند وولايت فقيه درچارچوب قانون اساسي نيز نمي‌گنجد." و در انتها هم گفته اند:


"نه مردم می توانند ولی فقیه را عزل کنند , نه مجلس خبرگان"


در این باره دو مورد ذهنم را به خودش مشغول کرده است. اول انکه ایا این سخنان و یا بعبارتی این تفکر اساسا" ربطی به اسلام دارد یا نه؟ با این اوصافی که ایشان از ولی فقیه می دهند , خداوند و پیامبر هم زیر مجموعه ای از ولایت فقیه هستند همچنین بنظرم این تفکر به فرعونیسم نزدیکتر است تا به دین.

فرعون ادعای کدام یک از موارد ذکر شده توسط اقای ذالنور را نداشت.



مورد دومی که برایم جای سوال دارد اینجاست که ایا خود رهبر انقلاب به این تفکرات ایمان دارند و یا از ان  مطلع هستند؟

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

دگر دیسی در گفتمان جنبش سبز





از روز 13 ابان که شعارهایی جدیدی پا به عرصه  خواستهای حداقل قسمنی از بدنه جنبش وارد شد بتدریج نگرانی ها بیشتر شده است. در این بین دو گزاره باید مورد بررسی و نقد قرار بگیرد. گزاره اول تحلیل اصولگرایان و محافظه کاران از این واقعه و گزاره دوم تحلیل اصلاح طلبان در این باب است.

از نظر اصولگرایان یا بهتر بگوییم قسمت رهبری و بدنه اصلی ان تحلیل مشخصی دارند. انها عنوان می کنند که جنبش سبز از ابتدا برانداز بوده و مسئله انتخابات تنها روپوشی برای تحرکات ضد انقلاب و براندازان بوده است. در نظر اصولگرایان ضد انقلاب و تمام مخالفین قسم خورده انقلاب به بهانه تقلب در انتخابات به خیابانها امدند و ان شورشها را براه انداختند چه بسا همه انها به بهانه دیگری هم اینکار را انحام می دادند. همانطور که در جریانات سال 1387 نیز چنین کردند و با حضور قاطع مردم حزب الله و همیشه در صحنه از میدان بدر شدند.

از دیدگاه اصلاح طلبان جدای از بحث وجود تقلب و یا عدم وجود ان برخورد خشن و غیر منطقی پلیس و بسیج و لباس شخصی ها و سرکوب شدید و عریان معترضین در خیابانها و بازداشتگاهها باعث دگردیسی در گفتمان جنبش و شروع شعارهایی شده که در ان اصل نظام و رهبری به زیر سوال رفته است. اگرچه اصلاح طلبان هنوز به اصل سلامت انتخابات اعتراض دارند و در ادبیات انها همواره عبارت "دولت بعد از نهم"  و  یا "دولت کودتا" جایگزین عبارت دولت دهم است.

به هر شکل این دگردیسی در شعارها و خواسته ها , حتی سران اصلاح طلب را هم دچار انفعال کرده و انها در بیانیه ها و مصاحبه هایشان نگرانی خود را از بروز این دگردیسی انکار نمی کنند و نسبت به ان هشدار می دهند.

اگر چه در جریان بعد از انتخابات هشدارهایی در همین مورد از سوی اصلاح طلبان داده شده بود اما برندگان صندوق ان را جدی نگرفتند. 

بنظرم در اینده روز 13 ابان 1388 نقطه عطفی در حرکت جنبش سبز تلقی خواهد شد. این نقطه عطف باعث بریدن عده ای از این جنبش بدلیل هماهنگ نبودن انها با شعارهای جدید است و از طرفی انهایی که ادامه خواهند داد کسانی هستند که از چهارچوب جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را پشت سر گذاشته اند و به شکلی اماده پذیرش هزینه های آتی حرکت خواهند بود.

به عبارت روشن تر حرکت ها از جانب هر دو طرف درگیر رادیکال تر و مقاومت هر دوطرف بیشتر خواهد شد.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

دیوار برلین



امروز بیستمین سالروز ویرانی دیوار برلین بود.

این عکس را دوست دارم چون  تجلی خواست همیشگی روح انسان فارغ از لباس و جایگاه , برای فرار از اختناق و رفتن ان بسوی ازادی است.

گرچه بنظرم بزرگترین مشکل رسیدن به ازادی نیست بلکه استفاده صحیح از ان بسیار مهم تر است. اختناق درونی و فکری به مراتب بدتر از اختناق بیرونی و حکومتی است.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

روپوش سفید



« وقتی از مطب می خواهید بیرون بروید, همان لحظه که روپوشتان را از تن در اوردید, تمام گرفتاری ها و مشکلات مطب و مریض هایتان را بهمراه روپوشتان اویزان کنید. »

« زن و بچه تان گناه نکردند که با شما زندگی می کنند. وقتی به خانه می رسید سرحال باشید و به زندگی تان برسید. این هم بنفع شماست و هم بنفع بیمارانتان»

این اخرین درس استاد دکتر جمشید یکانی بود. او تنها استاد بیماریهای داخلی نبود, واقعا" یک استاد نمونه بود. او بدون انکه هیچ ادعای ماورایی داشته باشد استاد  کامل اخلاق پزشکی بود. همیشه کلاسش پر بود و این در حالی بود که هیچوقت در کلاس حضور و غیاب نمی کرد.

بچه های سال پایینی و سال بالایی چه انها که واحد را داشتند و چه انها که نداشتند کلاس را پر کرده بودند. بقول معروف جای سوزن انداختن نبود.

این نصیحت استاد همیشه در گوشم بود اما...

اما بعضی وقتها نمی شود به همراه اویزان کردن روپوش , مشکلات و افکار را هم به همراه ان تا ورود بعد اویزان کرد.

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

رادیکالیزه شدن شعارها در جنبش سبز , دلایل و پیامدها









 از روز 12 ابان ماه که رهبر انقلاب در دیدار با جمعی از نخبگان مخالفت با اصل   سلامت در انتخابات را جرم تلقی کردند انتظار می رفت که جنبش سبز قدم به مرحله جدیدی گذاشته باشد. 


اساس شکل گیری جنبش سبز برای اعتراض به نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری شکل گرفته است و بر اساس امارهای رسمی حکومت حدود 14 میلیون نفر به اقای احمدی نژاد رای نداده بودند. بنا براین حداقل 14 میلیون نفر در نتیجه انتخابات شک داشتند و یا بقول رهبر انقلاب در ان تشکیک کرده اند که با این فرمایش ایشان حداقل این 14 میلیون خودبخود مجرم شناخته می شوند.


جرمی که نه تنها در قوانین مدنی و جزایی و کیفری از ان صحبت نشده بود بلکه تاکنون در هیچ کشوری تشکیک در انتخابات جرم تلقی نشده است.

تقلب در انتخابات افغانستان و ابطال اراء در ان کشور و در نهایت کناره گیری رقیب انتخاباتی اقای کرزای بدلیل تشکیک در بیطرفی کارگزاران انتخابات بود که هیچکدام از این موارد بوسیله حاکمیت نیم بند افغانستان هم جرم تلقی نشده بود.


پس از این اعلام موضع صریح و بدون بازگشت رهبر انقلاب انتظار شنیدن شعارهای رادیکال از طرفدارن جنبش سبز که تاکنون سعی در انکار مخالفت اشکار نظراتشان با رهبری داشتند دور از ذهن بنظر نمی رسید.


عده ای معترض به انتخابات بدون اینکه در هیچ دادگاهی ,حتی تحت عنوان متهم دادگاهی شده باشند به یکباره مجرم شناخته شدند و از این رو راه برگشت برای هر دو طرف بسته شد.


همچنین با این تلقی رهبر , رفتار نابهنجار نیروی انتظامی و بسیجیان و لباس شخصی ها با مردم , عادی تلقی  شد زیرا انها داشتند با یک عده مجرم برخورد می  کردند و نه با یک عده معترض به انتخابات.


این تندروی از جانب رهبر از جانب معترضین بی جواب نماند و نتیجه ان رادیکالیزه شدن شعارهای معترضین از اعتراض به نتیجه انتخابات به شعار علیه کل حاکمیت و جناب رهبر انقلاب است.



حافظه تاریخی همه ما به ما یاد اوری می کند که در جریان برخورد حکومت اسلامی با مجاهدین خلق یکبار دیگر این اتفاق افتاده بود. سختگیری و تشدید فشار بر سازمان مجاهدین خلق در سالهای اول انقلاب منجر به حرکات مسلحانه, ترور و انفجارهایی شد و همچنین دشمنی هایی را پدید اورد که تاکنون نیز ادمه دارد. در این جریانات هر دو طرف درگیر ضربات سنگینی به هم وارد کردند که با تدبیر تا حدود زیادی قابل پیشگیری بود. 


امروز باید جمهوری اسلامی جنبش سبز و نفوذ ان در میان حداقل روشنفکران و طبقه متوسط جامعه را به رسمیت بشناسد. حذف و یا حتی سرکوب این جنبش و یا متهم کردن ان به وابستگی به غرب و خبرگزاری های غربی مشکلی از جمهوری اسلامی حل نخواهد کرد. 


پیامدهای رادیکالیزه شدن شعارها در بدنه جنبش سبز به دقت قابل پیش بینی نیست اما حداقل ان این است که کادر کنونی رهبری جنبش را منزوی کرده و در اینده جمهوری اسلامی مجبور خواهد شد اشخاص دیگری را  در راس ان ببیند و تحمل کند. 


بدون شک جنبش سبز یک حرکت درونزا و در راستای خواسته های حداقلی مردم شکل گرفته است اما سرکوب و انکار و بدنام کردن ان نه تنها از قدرت ان کم نخواهد کرد بلکه اهداف ان را هم دستخوش درخواست های بلند پروازانه تری خواهد نمود.


تن دادن به خواستهای حداقلی و قانونی امروز جنبش بسیار کم هزینه تر از اجبار در پذیرش خواستهای غیر قابل پیش بینی اینده خواهد بود.


پی نوشت :
سخنان امروز جناب محسن ارمین و جناب دکتر شکوری راد را می توان در ادامه همین رادیکال شدن شعارهای جنبش سبز ارزیابی و تحلیل کرد

متن سخنان اقای محسن ارمین 

متن سخنان اقای دکتر شکوری راد 



۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

زندگی سخت




دیروز شاهد صحنه هایی بودم که خیلی ناراحت کننده بود. با خودم فکر کردم واقعا" اینهایی که باعث ازار مردم می شوند شب ها چطور می توانند بخوابند؟


اینهایی که بی دلیل و الکی اذیت شده اند چطور می توانند فراموش کنند؟


ایا هیچ وقت اوضاع مثل سابق خواهد شد؟ چه برای انها که مردم را اذیت کرده اند و چه انها که اذیت شده اند.

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

جاوید 3

 او بیشتر از 15 سال در بوخوم و دورتموند زندگی میکرده انجا درس خوانده و با ادمهای با سوادی محشور بوده. اهل هیچ چیزی جز شعر و موسیقی اصیل ایرانی نیست. شاید سالی یکی یا دوبار به تهران بیاید که ان هم برای کنسرت است و دیدن خانواده
به فلسفه و نجوم بسیار علاقه مند است و در این موارد با هم خیلی صحبت می کنیم. یکبار از او پرسیدم که ایا با این اوضاع در اینجا احساس تنهایی نمی کند و اصولا" چطور توانسته با ادمهای اینجا که زیاد به این مباحث علاقه ندارند کنار بیاید؟
جمله ای گفت که بعدها برایم تبدیل به یک مانیفیست کوتاه اما بسیار کاربردی شد.او در جوابم گفت  
« هر کسی یا چیزی را همانطور که هست پذیرفته ام و سعی در ایجاد تغییر در کسی یا چیزی را حداقل در کوتاه مدت ندارم»
تلاش ما برای تغییر دیگران در کوتاه مدت ممکن نیست و بیشتر اوقات نتیجه ای برعکس دارد. این یکی از چیزهای مهمی بود که در این مدت از او یاد گرفته ام.
مطلب دیگری که از او یاد گرفته ام این است که "باید برای زندگی خوش در هر وضعی اماده بود و خوشبختی را  نباید به اینده موکول کرد چه بسا اینده ای که ما در انتظارش هستیم هرگز نرسد."
او از من نخواسته که زندگی ام را ول کنم و مانند او فکر و عمل کنم بلکه همیشه روشش این است که به دوستانش بگوید که گاهی سرشان را را بالا بگیرند و مسیر را ببینند که به کجا می روند. او همچنین اعتقاد دارد که "هر چیزی در زمانی اتفاق خواهد افتاد که موقعش رسیده باشد."
چند سال پیش یک شب دیر وقت تلفن زد منزل و من در ان موقع مطب بودم. برایم پیغام گذاشت که
«خدا منظورش خلق کردن انسان بوده اگر تراکتور  می خواست می توانست تراکتور بیافریند»
و این است داستان دوست عزیزی که روش زندگی ام را در این چند ساله عوض کرده خدا را شکر می کنم که توانستم با او اشنا شوم و اکنون یکی از بهترین دوستان هم باشیم.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

جاوید(ادامه)

در ابتدا اشاره می کنم به اینکه یکی از دوستان عزیزم پرسید انتشار اسم کامل و مشخصات کامل جاوید را درست می دانم یا نه؟
باید عرض کنم اولا" این ادم از انهایی است که در واقع نباید ناشناخته بماند. شناخت او و روش زندگی او برایم درسی بوده و هست و می دانم برای بشر امروز وجود چنین ادمهایی غنیمت است.
یک نکته ای را هم عرض می کنم و ان این است که اول بار که با ایشان اشنا شدم متوجه شدم از چند چیز زیاد خوشش نمی اید. یکی اش زنگ در خانه بود. خانه اش جصار و یا هر چیزی که ان را با خانه های دیگر مجزا کند ندارد. می گفت زنگ در خانه یعنی جدا شدن از دیگران. یعنی اگر می خواهی مرا ببینی اول باید در بزنی. مواظب باشی من خواب نباشم. مراعاتم را بکنی و همه اینها یعنی اینکه "تو در اینجا غریبه ای".
از تلویزیون خوشش نمی اید چون بنظرش تلویزیون وقت ادمها را گرفته و انها را از هم دور کرده. بچه ها خیلی دوستش دارند و هیچکس در کنارش احساس بدی نمی کند.
الغرض روزی که همدیگر را دیدیم برایم بسیار خاطره انگیز بود. بعد از ان ملاقات تا امروز تقریبا" هر یکی دو روز در میان همدیگر را می بینیم و بحث های جالبی با هم داریم. 
شناخت این ادم بسیار سهل و ممتنع است.از ان جهت سهل است که در اولین دیدارش احساس می کنی سالهاست او را می شناسی و ممتنع است از ان بابت که برای پی بردن به اینکه چرا اروپا و تهران را ول کرده و امده در یک روستای دور افتاده زندگی می کند و شبها چراغی روشن نمی کند نیاز به همراه بودن و با او بودن دارد.
یادم هست بعد از افتتاح مطبم هر روز تا دیر وقت مطب می ماندم. یک روز عصر جمعه به دیدنش رفتم و با هم برای دیدن غروب افتاب که یکی از بالاترین لذت هایش در زندگی است به یک بلندی رفتیم. در انجا داستانی را برایم تعریف کرد که فکر می کنم همه شنیده اند. با این حال داستان کوتاه را می نویسم.
« روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول، آن  هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که بقیه روز ها هم  با چشم های باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج!) او در مدت زندگیش 296 سکه ی 1 سنتی ، 48 سکه ی 5 سنتی ، 19 سکه ی 10 سنتی ، 16 سکه ی 25 سنتی ، 2 سکه ی نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ی 1 دلاری پیدا کرد. یعنی دز مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره ی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.
او هیچ گاه حرکت ابر های سفید را بر فراز آسمان ، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید. پرندگان در حال پرواز و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد! »
من تا ان زمان این داستان را نشنیده بودم. از ان به بعد کار در مطب اجاره ای ام را به هفته ای سه روز کاهش دادم و روزهای دیگر به چیزهایی می پردازم که برایم جالب باشد.
اوایل دیگران به این رفت و امد زیادم به روستا با دید خوبی نگاه نمی کردند اما کم کم بعضی ها یا از سر کنجکاوی و یا برای تفریح با من امدند و الان همه جاوید را می شناسند.
کمتر چیزی ناراحتش می کند و همیشه خوشحال است. در همه حال و در همه جا. دوستان زیادی دارد که از تهران و اروپا و حتی امریکا به دیدنش می ایند اما همه می دانند اینجا غذا فقط نان و حداکثر سیب زمینی است.
چند درس بزرگی را که از او یاد گرفته ام و چند مطلب دیگر را در پست بعدی خواهم نوشت.
ادامه دارد
ضمنا" از خاتون عزیز که اشتباهاتم را به من تذکر می دهد صمیمانه سپاسگزارم.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

جاوید


تابستان سال 1374 بود که اقای معزی با من تماس گرفت (اقای معزی شرکت صادرات و واردات لوازم پزشکی داشت و هنوز هم دارد و اوضاعش هم حسابی روبراه است.) بعد از احوالپرسی مختصر از من پرسید که "... آباد" را بلدم.
گفتم «بله. روستایی است نزدیک ... و حدود 20 کیلومتری رشت. چطور چیزی شده؟»
او توضیح داد که یکی از دوستانش که با او در چهارصد دستگاه بچه محل بوده و اتفاقا" ادم خیلی خوبی هم هست , رفته المان بعد دکترای انگل شناسی گرفته و بعد از 15 سال برگشته ایران. بعد از اینکه برگشته ایران امده شمال و در رشت اباد تکه ای زمین خریده و نمی خواهد به تهران برگردد.
اقای معزی از من خواست که بروم با او صحبت کنم و راضیش کنم که برگردد تهران سر خانه و زندگی اش. ضمنا" گفت که اسم دوستش "جاوید" است و پاهایش فلج است و با ویلچر رفت و امد می کند.
برای خودم هم خیلی عجیب بود. بعنی چه؟ افسرده است یا با خانواده اش قهر کرده؟ یک روز عصر راه افتادم و رفتم رشت اباد. وقتی که پیاده شدم اولین کسی را که دیدم جوانی مو بور که ایستاده بود . انگار که منتظر کسی بود پرسیدم
« ببخشید شما کسی را بنام جاوید می شناسید؟»
و او با لبخند گفت بله. بعدها فهمیدم اسمش بهزاد است و بهترین دوست جاوید است. او براه افتاد و من هم دنبالش رفتم تا رسیدم به خانه جاوید.  خانه ای مشرف به سپیدرود که در دور دست جنگلهای منطقه دیلمان هم بخوبی قابل مشاهده بود. بعدها فهمیدم انجا همه او را می شناسند.
علیرغم تفکرات قبلی ام ادمی بود بسیار شاد و سرحال. با ویلچر رفت و امد می کرد و بعدها کم کم داستان فلج شدن و رفتنش و برگشتنش و اینکه چرا از تهران به اینجا امده است را برایم تعریف کرد.
خانه ای درست کرده بود اما او در حیاط خانه زندگی می کرد. تنها برای حمام و نظافت به ساختمان می رفت. او زمستانها در کلبه ای شیشه ای و مدور حدودا" 10 متری و در تابستانها در زیر یک سایه بان چوبی زندگی می کرد.
دو چیز هیچوقت در زندگی او (حداقل از زمانی که من با او اشنا شده ام تاکنون) هیچ تغییری نکرده است. اول اتش روشن در هرشب و دوم خیل سی دی های جنابان ناظری و شجریان و کیهان کلهر و بداهه نوازی های ایشان دور دنیا.
واقعا" با موسیقی و کتابهای شعرش زندگی می کند. خواندن یک غزل از شمس تبریز و یا مولانا را با هیچ چیز عوض نمی کند. غذا هرچه پیش امد. ممکن است یکروز غذایش فقط چند سیب زمینی پخته در خاکستر اتش و یا یک تکه نان لواش که ان را با چوب روی اتش گرم کرده باشد.
ادامه دارد....