۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

جاوید 3

 او بیشتر از 15 سال در بوخوم و دورتموند زندگی میکرده انجا درس خوانده و با ادمهای با سوادی محشور بوده. اهل هیچ چیزی جز شعر و موسیقی اصیل ایرانی نیست. شاید سالی یکی یا دوبار به تهران بیاید که ان هم برای کنسرت است و دیدن خانواده
به فلسفه و نجوم بسیار علاقه مند است و در این موارد با هم خیلی صحبت می کنیم. یکبار از او پرسیدم که ایا با این اوضاع در اینجا احساس تنهایی نمی کند و اصولا" چطور توانسته با ادمهای اینجا که زیاد به این مباحث علاقه ندارند کنار بیاید؟
جمله ای گفت که بعدها برایم تبدیل به یک مانیفیست کوتاه اما بسیار کاربردی شد.او در جوابم گفت  
« هر کسی یا چیزی را همانطور که هست پذیرفته ام و سعی در ایجاد تغییر در کسی یا چیزی را حداقل در کوتاه مدت ندارم»
تلاش ما برای تغییر دیگران در کوتاه مدت ممکن نیست و بیشتر اوقات نتیجه ای برعکس دارد. این یکی از چیزهای مهمی بود که در این مدت از او یاد گرفته ام.
مطلب دیگری که از او یاد گرفته ام این است که "باید برای زندگی خوش در هر وضعی اماده بود و خوشبختی را  نباید به اینده موکول کرد چه بسا اینده ای که ما در انتظارش هستیم هرگز نرسد."
او از من نخواسته که زندگی ام را ول کنم و مانند او فکر و عمل کنم بلکه همیشه روشش این است که به دوستانش بگوید که گاهی سرشان را را بالا بگیرند و مسیر را ببینند که به کجا می روند. او همچنین اعتقاد دارد که "هر چیزی در زمانی اتفاق خواهد افتاد که موقعش رسیده باشد."
چند سال پیش یک شب دیر وقت تلفن زد منزل و من در ان موقع مطب بودم. برایم پیغام گذاشت که
«خدا منظورش خلق کردن انسان بوده اگر تراکتور  می خواست می توانست تراکتور بیافریند»
و این است داستان دوست عزیزی که روش زندگی ام را در این چند ساله عوض کرده خدا را شکر می کنم که توانستم با او اشنا شوم و اکنون یکی از بهترین دوستان هم باشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر