۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

ماهیگیری

http://www.fs.fed.us/r9/hoosier/images/rec_files/boy_fishing.jpg

زمانهایی نه چندان دور در خانه ای زندگی می کردیم که مشرف به رودخانه بود . رودخانه از داخل شهر می گذشت. ان زمان رودخانه ماهی داشت و یکی از سرگرمیهای ما در ایام ماه رمضان در تابستان این بود که من و برادرم ماه های رمضان بعد از خوردن سحری به کنار رودخانه می رفتیم و تا زمان طلوع خورشید بوسیله قلاب کلی ماهی می گرفتیم.

کمتر کسی را می شناسم که لذت ماهیگیری را حداقل یکبار چشیده باشد و بتواند از ان دل بکند. این قضیه برای ما هم کاملا" صدق می کرد. اما روزی با صحنه ای مواجه شدم که برای همیشه قید ماهیگیری را زدم.

روزی کنار رودخانه ماهی را در قلابم حس کردم. ماهی به قلاب گیر کرده بود و من هم با انکه هنوز بسیار جوان بودم فوت و فن ماهیگیری را بخوبی می دانستم. برای انکه قلاب را کاملا" در دهان ماهی گیر دهم قلاب را به ارامی به سمت مخالف کشیدم. دقیقا" حس کردم که قلابم در فک بالای ماهی گیر کرده انوقت به ارامی قلاب را از اب کشیدم.

ماهی به نسبت بزرگ بود و من ان را تقریبا" داشتم در دستانم حس می کردم که یکباره ماهی تکان شدیدی خورد و قلابم از نایلون پاره شد. ماهی نگون بخت با یک قلاب گیر کرده در فک بالایش به داخل اب افتاد.

ان شب خیلی به ان ماهی و سرنوشتش فکر کردم. هر لحظه ذهنم را رنگ خونی که از دهان ماهی می چکید ازار می داد.

از ان به بعد دیگر تاکنون ماهیگری نکردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر