۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

میرزا کوچک خان جنگلی از نگاهی دیگر

معمولا" با شنیدن نام میرزا کوچک بیاد جنگل و تفنگ و ریش انبوه می افتیم. اما چیزی که برایم جالب بود و در تاریخ کمتر به ان توجه شده شرح خدا حافظی و اخرین دیدار او با همسرش است.

روحیه بسیار لطیف میرزا همواره پشت جنگها و مبارزاتش مخفی مانده است. شرح اخرین دیدار میرزا کوچک خان و همسرش را در زیر بخوانید.

ميرزا وقتى خطر را نزديك ديد، براى آخرين بار به ديدار همسرش رفت. جريان آخرين ديدار ميرزا و همسرش را ابراهيم فخرايى از قول يكى از نزديكان ميرزا نقل كرده مى‏نويسد:

«اما آخرين ديدار ميرزا از همسرش بود. او هنگام وداع از همسرش چنين گفت: اوضاعمان از همه جهات مغشوش و نامعلوم است؛ خطر از هر سو احاطه‏مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته‏ايم.

جزئيات آينده به قدر كفايت مبهم و تاريك به نظر مى‏رسد و امكان هست كه باز تاريك‏تر شود و تو گناهى ندارى جز اين كه همسر من هستى و سزاوار نيست بى‏سرپرست و بلاتكليف بمانى و زندگيت سياه و تباه شود يا خداى نكرده در معرض خطر قرار بگيرد ... طلاق حّلال همه اين مشكلات است و تو بعد از طلاق به حكم شرع و عرف مجاز خواهى بود، شالوده نوينى را براى زندگى آينده‏ات بريزى.

همسرش گفت: من اين پيشنهاد را نمى‏پذيرم زيرا مايل نيستم به پيمان‏شكنى و بى‏وفايى متهم شوم ... من اگر اين پيشنهاد را بپذيرم مردم به من چه خواهند گفت؟ آيا نمى‏گويند هنگام خوشى و اقبال روزگار با شوهرش انباز بود اما زمان بروز مصيبت ناساز گشته است؟ نه، نه، تسليم به چنين امرى به من گوارا نيست.

من زن بى‏حقوقى نيستم و تو را هنوز روى پله شهرت و افتخار مى‏بينم ... من كه به مراتب فرزانگيت آگاهم، از آنچه بر من گذشته است تأسفى ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد راضيم زيرا به خداى عادل رئوف توكل دارم ... تو اگر زنده بمانى خداى بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اين كه به كالبدم روح تازه دميده است و اگر از پاى درآيى كه طلاق خدايى خود به خود جارى شده است.

با اين همه محال است كه به پيوند ديگرى درآيم و شخص ديگرى را به همسرى برگزينم و مطمئن خواهى بود كه عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد. اين بگفت و هاى هاى گريست و اشگ از ديدگانش جارى شد.

ميرزا از اين حالت همسرش سخت منقلب و متأثر گرديد و از او پوزش طلبيد و به استمالتش پرداخت و شخصيت و نجابتش را ستود و گفت ... چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنيا چيزى نياندوخت.

خيلى چيزها در حقم گفته‏اند اما تو كه از همسرت حتى براى روزگار نامعلوم و ابهام‏آميز آينده‏ات كوچكترين ذخيره‏اى در اختيار ندارى، بهتر از هر كس ديگر مى‏توانى در باره‏ام قضاوت كنى ... تنها چيزى كه از دارايى دنيا در اختيار دارم يك ساعت طلاست كه يادگار هديه انورپاشاست.

من اينك آن را به تو مى‏بخشم كه هر وقت زنگش به صدا درآمد، به خاطرات گذشته رجوع كنى و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به ياد آورى. اين بگفت و با چشمانى اشك‏آلود از همسرش خداحافظى نمود.»

همسر ميرزا پس از مرگ او پيمان خود را از ياد نبرد و تا پايان عمر مجرد زندگى كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر