۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

سفر حج عمره (3)

در مورد بسیاری از اتفاقات و چیز هایی را که در مدینه دیدم مجبورم انها را خلاصه کنم تاحوصله ها سر نرود. اما خلاصه اش این است که مدینه در واقع تاریخ اسلام است هر جایی که می رفتیم و انجا را میدیدیم روحانی کاروان حاج اقا موسوی توضیحات مبسوطی میداد. در کوه احد و ثقیفه و مساجد مباهله و ذوقبلتین و بسیاری جاهای دیگر توضیحات کاملی داد که در اینجا فقط خلاصه یکی از انها را به اختصار ذکر می کنم.

در مورد مسجد ذوقبلتین که الان هم در ان هر دو قبله مشخص است ، اقای موسوی توضیح داد که: در ابتدا مسلمین به طرف بیت المقدس نماز می خواندند و این موضوع مورد سوء استفاده یهودیان و منافقین مدینه بود. انها مرتب به پیامبر خرده می گرفتند که اگر تو دین جدیدی اورده ای چرا به طرف قبله یهودیان نماز می خوانی. پیامبر جوابی نمی دادند و همواره می گفتند من به امر پروردگارم عمل خواهم کرد تا اینکه روزی در این مسجد بین نماز ظهر و عصر جبرئیل بر پیامبر ایات الهی را خواند که بنا بر کلام وحی پیامبر قبله را از بیت المقدس به سمت کعبه تغییر داد. از این رو ان مسجد ذوقبلتین یعنی مسجدی که دو قبله دارد، نام گرفت.

یکی دیگر از چیز های جالب در قبرستان بود. در بقیع قسمتی را با زنجیر راه بندان کرده اند تا کسی نزدیک قبر امامان نرود و در انجا کسانی را گماشته اند که پشت زنجیرها با مردم حرف بزنند و انها را از خواندن زیارت نامه نهی می کردند. بعدا فهمیدم انها روحانیون وهابی هستند. انها استدلال های قوی نداشتند و تنها شعار می دادند. در میان مردم هم کتابهایی را پخش می کردند مبنی بر این که کار شما یعنی زیارت نامه خواندن شما شرک به خداست و مشرک در اتش است و از این حرفها. البته مردم به حرفهای انها توجهی نمی کردند و کار خودشان را می کردند. داستانی بین من و یکی از روسایشان پیش امد که از حوصله بحث خارج است.

خلاصه کلام اینکه بیشترین چیزی را که من در مدینه فهمیدم این بود که پیامبر بزرگوارمان با چه ادمهای جاهلی دست به یقه بوده اند. فقط همین.

بالاخره روزی شد که گفتند اماده شوید باید به سمت مکه و انجام اعمال برویم. راستش من که هنوز نفهمیده بودم اینجا چکار دارم و اصلا" کجای کارم اولش کمی ترسیدم . اعمال؟ چه اعمالی؟ من تقریبا" هیچ اطلاع درستی از اعمال حج نداشتم. البته طواف و سعی و اینها را قبلا" شنیده بودم. و میگفتند اعمال بسیار سخت است و من هنوز گیج بودم. از طرفی پیرمرد هم گفته بود "عین مردن است". اما با دیدن افراد پیر و مسن در اطراف خودم قوت قلب می گرفتم ، که حداقل از انها که کمتر نیستم بنا بر این می توانم از پس کارها بر بیایم.

یک شانس بزرگی اورده بودم که روحانی کاروان از دوستان قدیمی ام بود و هر سوالی که داشتم می توانستم از او بی رو در بایستی بپرسم. روحانی کاروان دقیقا" همسن و سال خودم بود و تقریبا" جوان محسوب می شد. در یک سفر حج روحانی خوب و رئیس کاروان و یا کسی که تجربه زیاد داشته باشد یک نعمت بزرگ است. الحق که در این مورد کاروان ما خیلی خوش شانس بود. رئیس کاروان هم به شکلی اصلا" فامیل بود . رئیس کاروان برادر ناتنی دائی رضا بود اسمش اقای "فیضی" بود و تمام فامیل را کاملا" می شناخت. بعد از انکه ما را شناخت خیلی گرم می گرفت و حال تمام فامیل هایی را که خودم یا اصلا" ندیده بودم یا هر چند سالی یکبار میدیدم را هم از من جویا می شد.

بالاخره بعد از صرف ناهار در هتل غسل احرام کردیم و لباس احرام پوشیدیم راه افتادیم بطرف مسجد شجره. تمام وسایلمان را گذاشتیم جلوی در اتاقمان در هتل خودشان امدند وجمع کردند و فردای انروز جلوی در اتاقمان در هتل مکه تحویلمان دادند.

این لباس احرام چیز جالبی است. برای اقایان دو تکه حوله است که باید با انها بدن را پوشاند. باید تمام لباسهای دیگر از تن خارج شود. بله "" تمام لباس ها"" . تازه این حوله ها نباید دوخته شده باشد یعنی کسی حق ندارد حتی یک دکمه به حوله بدوزد یا کوک به ان بزند. البته کنار امدن با این وضع اولش کمی سخت بود اما کم کم به ان عادت کردیم. رسیدیم مسجد شجره. مسجد شجره در یک محوطه بزرگ در ابتدای راه مدینه به مکه واقع است. ظاهرا" این مسجد هم در ابتدا بسیار کوچک بوده و بعد ها بزرگتر و بزرگتر شده است. باید در مسجد می ماندیم تا افتاب غروب کند و انوقت حرکت چون کسی که محرم می شود نباید زیر سایه برود.

اصولا" محرم شدن کار بسیار اسانی است اما محرم ماندن بسیار سخت است. محرم شدن با چند جمله شروع می شود.

"لبیک اللهم لبیک لبیک لا شرک لک لبیک ان الحمد والنعمته لک والملک لا شریک لک لبیک"

با گفتن همین جملات در مسجد شجره به راحتی محرم می شوید. اما محرم ماندن برای مردان 22 و برای خانم ها 20 عمل حرام محسوب می شود و نباید انجام شود و اگر بر اثر فراموشی انجام شد، باید کفاره بدهند.

اولین صحنه ای را که مرا به یاد جملات پیر مرد انداخت همان چیزی بود که در مسجد شجره دیدم. همه سفید پوش بودند مانند ادم های کفن پوش. هیچکس از نظر پوشش بر دیگری ارجحیتی نداشت. سیاه و سفید. افریقایی و امریکایی مثل هم بودند. هیچ چیز نیست که کسی بتواند به آن شناخته شود.

زمانی که می خواستند لبیک را شروع کنند و با هم بگویند.

من می ترسیدم بگویم. اخر درست است که گفتنش اسان است اما معنی بسیار خطرناکی دارد. معنی جمله اول آن این است که" بله خدایم یله" و این حرف کمی نیست. این یعنی که خدای من از این به بعد من بله را به تو گفتم. شما باید در انجا فقط به خدا بله بگویی و این کار کمی نیست. کسی که به خدا بله بگوید باید خیلی مواظب باشد. یعنی اینکه بازی را پذیرفته ام. تصور کنید کسی که می خواهد ازدواج کتد با یک بله چقدر مسئولیت را دارد می پذیرد؟ بعد از ان بله کلی مسئولیت بر دوش او خواهد بود. دیگر نمی تواند با دیگری بپرد. یا هر کاری را بخواهد نمی تواند بکند ، هر جایی که بخواهد برود و خیلی نباید ها و باید ها با این بله شروع می شود. خدایا عجب گیری کردم میشود این جمله را نگویم؟ آقای موسوی به دادم رسید :" بگو عزیز تو هم بگو". گفتم حاج اقا خیلی سخت است بازی مشکلی است. شاید از پس ان بر نیایم بعد ابرویم می رود.

حاج اقا گفت:" عزیزم قرار نیست که همه اول درست شوند بعد بیایند اینجا. می ایند اینجا که انشالله بعد بهتر شوند." کمی ارام شدم و اهسته جملات را تکرار کردم.

شما در زمانی که محرم هستید نباید در ایینه نگاه کنید تا یاد بگیرید که می شود خود بینی را فراموش کرد. وقتی محرمید حق ندارید حتی پشه ای را بکشید. یا حتی با کسی جر و بحث کنید و روح او را زخمی کنید و خیلی نباید های دیگر .

ادامه در پست بعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر