۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

استاکر


این فیلم از اثار برجسته اندره تارکوفسکی سینما گر نابغه روسی است که تا مدتها و شاید تا امروز هم ان را یکی از بهترین فیلم های جهان میدانستم و میدانم.

استاکر فیلم شگفت انگیزی است. این فیلم داستان روشنی ندارد و تارکوفسکی در این اثر کمتر از کلام استفاده کرده است. مدت این فیلم دو ساعت و چهل و پنج دقیقه است و تماشاچی را سخت درگیر سوالاتی اساسی می کند.

در مرکز کشوری خيالی، در بخشی صنعتی، بر اثر دگرگونی جوی، قوانين فيزيکی ديگر کارارا نيستند. اشتياق سفر به اين منطقه ممنوع موجب مرگ بسياری شده است. نيروهای نظامی بين المللی منطقه را محاصره کرده اند و از ورود بدان جلو گيری مي کنند.

بسياری می پندارند که در اين منطقه، خانه ای قرار دارد که در يکی از اتاق های ان، ارزوهای راستين ادمی بر اورده ميشود. مردی به نام استاکر راه ورود پنهانی به منطقه ممنوع را می داند. يک بار به جرم ورود غير قانونی به منطقه دستگير و مدتی زندانی شده است. اکنون می خواهد دوباره به منطقه برود و در اتاق ارزوها شفای دختر افليج خود را طلب کند. در اين سفر او تنها نيست.

نويسنده ای که احساس می کند، نيروی افريننده ی ذهنی خود را از دست داده و تسليم سليقه همگان شده، و استادی فيزيکدان ـ تنها به سودای شناخت علمی اين پديده ـ با او همراهند.

سپس انان سفری طولانی و دشوار را از ميان زير زمين های نمناک، سرداب های مخوف، انبارهايی پر از اب ادامه می دهند و هر گاه به سطح زمين می ايند، کنار انها يا ابشاری است يا فواره ای از چشمه های جوشان. عاقبت زمانی که به خانه می رسند، استاد و استاکر به ان وارد می شوند اما نويسنده با بيان اين نکته که به معجزه اعتقادی ندارد، حاضر به ورود به خانه نمی شود.

استاد نيز با منطق علمی خود بی اعتقاد به هر معجزه ای است. او حتی بمبی همراه اورده تا دريابد که ايا منفجرشدنی هست يا نه.

استاکر ، اما، در پی ايمان است، می داند که خواست او نه در اتاق ارزوها، بل در دنيايی بهتر، انجا که من ايمان يافته باشم، بر اورده خواهد شد. انها در اتاق ارزوها می نشينند و نويسنده نيز وارد می شود. اتاقی است ويران که ديوارهايش فرو ريخته اند.

به ناگاه بارانی تند اغاز ميشود. در نمای بعدی سه مرد باز در ميخانه اند. همسر استاکر و دخترش اوستی تی او را به خانه باز می گردانند.

استاکر از پا افتاده است و به همسرش می گويد که ديگر هرگز به منطقه ممنوع نخواهد رفت، چرا که * ديگر هيچکس ايمان ندارد*

به خانه ميرسند. استاکر سخت بيمار است، همسرش به او ياری ميکند تا از اتاق خارج شود. اوستی تی پشت ميز می نشيند. کتابی از اشعار تيو چف را در دست دارد.

با نگاه ليوان، تنگ و ظرف روی ميز را تکان ميدهد. گويی نيرويی مرموز اين اشيا را به سوی او مي کشند. دخترک گوش خود را روی ميز می گذارد از دور دست يا از ژرفای زمين صدای گذر قطاری می ايد. در ميان هياهوی ناشی از برخورد اهن ها، می توان مايه هايی از" اواز ستايش شادی" از سمفونی نهم بتهون را تشخيص داد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر