۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

آسمان شب

وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم ,سفری با خانواده با اتوبوس به مشهد داشتم. نیمه شب بود حالا یادم نیست دقیقا" کجا بود اما فکر میکنم نزدیکی های بجنورد بود که اتوبوس پنچر شد اکثر مسافرین خواب بودند. از سر کنجکاوی یا فضولی پیاده شدم تا پنچرگیری اتوبوس را تماشا کنم.

اصلا"از همان زمان هیچوقت داخل ماشین خوابم نمی گرفت, هنوز هم همینطورم, راننده با غرولند به زمین و زمان فحش می داد و شاگرد اتوبوس به کمک یک لوله بلند و یک آچار بزرگ داشت چرخ را باز می کرد. در مقایسه با هوای تابستانی و گرم گیلان, انجا کاملا" سرد بود و این سرمای مطبوع خواب را از چشم می پراند. آنوقت ها جاده های بیابان نیمه شبها خیلی خلوت بود و گاه گاهی , شاید مجموعا" در زمانی که آنجا پنچر گیری میشد دو تا تریلی از آنجا گذشتند.

سکوت و تاریکی مطلق را برای اولین بار در بیابان میدیدم. اولین بار بود که اسمان را انقدر پرستاره میدیدم. چیزی را که تماشا می کردم به وضوح کهکشان راه شیری بود که ان زمان اسمش را نمیدانستم. پهنای روشنی از ستارگان در شب بدون مهتاب در اسمان جاری بود. ستاره ها آنقدر نزدیک بودند مثل اینکه اگر یک نردبان بلند داشتی می توانستی چند تا را بچینی و در دست بگیری.راستش هم ترسیده بودم هم لذت می بردم نمیدانم تا حال این دو حس را با هم تجربه کرده اید یا نه ؟ آنقدر غرق این حس غریب بودم که متوجه پایان کار راننده . کمک او نشدم , یکهو صدایم کرد : "اوهوی بیا سوار شو جا نمونی پسر" با عجله سوار شدم و چیزی را که دیده بودم را برای پدر گفتم. او برایم چیزی که دیده بودم را برایم توضیح داد.

شعف لذت تماشای آسمان با کهکشان با من بود اما بعد از ان تا سالها نتوانستم آن صحنه را دوباره ببینم. تا زمانی که جبهه بودم دوباره توانستم آسمان با کهکشان را ببینم. مثل بار اول بشدت محو تماشای آسمان بودم. تقریبا" تمام مدتی را که آنجا بودم در شب هایی که مهتاب نبود این کار یکی از سرگرمی های جالبم بود. تا زمانی که دیده بان شدم و یک دوربین دو چشم قوی به من دادند, بعضی از شب ها که کارم کمتر بود کارم نگاه کردن به ماه و ستاره و عشق بزرگم کهکشان بود.

بالاخره زندگی ادامه پیدا کرد و جنگ تمام شد و رفتیم دنبال زندگی. روز مرگی ما را آسمان دور کرد. مدت هاست که همیشه نگاهم را به زمین می دوزم تا زمین نخورم. بعضی وقت ها هم که به آسمان نگاه می کنم متهم به سر به هوا بودن می شوم.

خدایی دلم برای آسمان صاف شب لک زده.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر