۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه
مترسک
یک بار به مترسکی گفتم " لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای " گفت: لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از آن خسته نمی شوم. دمی اندیشیدم و گفتم : درست است چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام گفت : فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند. آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد. هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند. جبران خلیل جبران
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر