۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

سرگردانی

قبل از انکه در شیفت صبح بیکار شوم برای خودم کلی برنامه ریزی کرده بودم که اگر این اتفاق افتاد چه کارهایی که نکنم. اول صبح بروم ورزش صبحگاهی. انوقت دو تا نان سنگک بگیرم و بر گردم منزل ، قبل از اینکه بچه ها از خواب بیدار شوند صبحانه را حاضر کنم و بعد صدایشان کنم که بفرمایید صبحانه حاضر است!! بعدش حداقل دو ساعت مطالعه کنم و بعد از ظهرها بروم مطب و در نهایت اینکه کارم را خیلی منظم کنم و از این حرفها...

اما از انجایی که "هیچوقت اوضاع دقیقا" انطور که ادم فکر میکند پیش نمی رود" ، اوضاع طور دیگری شد. اصلا" کارهایم خیلی بیشتر شده و من اصلا" نتوانسته ام حتی به یک از اهداف از پیش تعیین شده دست پیدا کنم.

تا چشم برهم می زنم ظهر شده و اساسا" تمام ساعات صبحم را درگیر کارهای مختلفی هستم. کارهایی که تماما" مهم هستند و من با خودم فکر می کنم اگر صبح ها سرکار بودم این کارها را چه کسی انجام می داد؟

خلاصه اینکه سرم خیلی شلوغ شده و نمی دانم این اوضاع تا چه موقعی ادامه خواهد داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر