۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

سفر حج عمره ( اخرین قسمت)

راستش با اینکه با یک کاروان به زیارت رفته بودم اما شدیدا" احساس تنهایی میکردم. با اینکه مینا همراهم بود این احساس تنهایی تا اخرین روز سفر ادامه داشت. البته این احساس را تجربه شخصی خودم می دانم شاید مینا این احساس را نمی کرد نمی دانم. البته باید اعتراف کنم از این احساس دلخور و دمغ نبودم و یک جورهایی اصلا" از این وضع خوشم امده بود. منظورم این است که در ان حال و هوا متوجه کسی نبودم(من همواره زیاد متوجه دور و بر خودم نیستم) و فقط در افکار خودم غوطه ور بودم. شاید اصلا" منظور خدا از اینکه خانه اش را وسط بیابان قرار داده همین بود.

بگذریم. بعد از غروب افتاب با همان لباس احرام سوار اتوبوس شدیم و به طرف مکه راه افتادیم. خدودا" 4 ساعت در راه بودیم و ما در یک اتوبان تاریک می رفتیم ساعت حدود 12 بود که به مکه رسیدیم. ما را به دو دسته تقسیم کرده بودند یک دسته که جوانتر بودند را برای انجام اعمال مستقیم به خانه خدا بردند ودسته دیگر که ادم های مسن تری بودند را به هتل بردند تا استراحت کنند و اعمال را فردا انجام دهند. ما را هم جوان فرض کردند و ما را مستقیما" به طرف مسجدالحرام بردند.

مسچدالحرام در واقع یک مسجد بسیار بزرگ است که دور تا دور خانه خدا قرار دارد. خانه خدا را از انجهت که شبیه یک مکعب است کعبه می گویند. وقتی وارد مسجد می شوید کعبه را نمی بینید. در واقع کعبه در سطح پایین تری از مسجد قرار دارد. وقتی ما رسیدیم خیلی شلوغ بود. به خاطر گرمای وحشتناک در طول روز اکثرا" شبها برای انجام اعمال می امدند. از طرف دیگر شلوغی به ان خاطر بود که سنی ها ماه های رجب – شعبان و رمضان را عمره می دانند و فقط در این ماه ها به عمره می ایند.

وقتی برای اولین بار از پله ها پایین امدیم و کعبه را دیدم مثل ادم های برق گرفته شده بودم. سرم را گرفته بودم پایین و فقط زیر چشمی نگاه می کردم. تجربه عجیبی بود.انجام اعمال با توجه به شلوغی حدود 4 ساعت طول کشید. بعد از انجام اعمال و نماز صبح به هتل رفتیم و از احرام خارج شدیم. هتل ما در مکه در واقع شبیه یک کاروانسرای مدرن بود. 16 طبقه داشت و 4 اسانسور بزرگ. هتل خیلی بزرگی بود. پاهایم به شدت عرق سوز شده بود و ناجور راه می رفتم. همان شب فهمیدم بیشتر ادمهای دور و برم عرق سوز شده اند. مکه در واقع در بین کوه ها واقع شده و هوای گرم و مرطوبی دارد.

در مدت 6 شبی که مکه بودیم 4 بار محرم شدیم و به نیابت از طرف همه اعم از انها که سفارش کرده بودند و نکرده بودند و اموات و دوستان و فامیل و ..همه و همه اعمال بجا اوردیم و این از حج عمره مان.

رسیدیم به بازار و خرید سوغاتی ها و این حرفها. با توجه به دقتی که مینا در خرید کردن داشت این موضوع را برای خودم قوزی می دانستم که ان هم به خیر گذشت درست زیر هتل ما در مدینه چند تا پارچه فروشی بود. یکی از این پارچه فروشی ها در اجاره یک خانواده فلسطینی بود که اهل نابلس بودند. بعدها فهمیدم که انها شیفت عوض می کنند به این شکل که چندتایشان ان موقع نابلس بودند و چندنفر از این فامیل در مکه. هر چند ماه یکبار ان شیفت دیگر از فلسطین می امدند و اینها به مرخصی می رفتند به فلسطین.

از قبل به ما گفته بودند که خریدهایتان را در مدینه انجام دهید که در مکه نه وقتش را دارید و هم اینکه در مکه همه چیزگراتتر است که راست هم می گفتند.

یک روز که از نماز بر می گشتیم برای قیمت کردن پارچه به این مغازه رفتیم. متوجه شدم که رییس انها به شدت از گرفتگی عضلات گردن رنج می برد و بیچاره اصلا" کجکی راه می رفت. دست و پا شکسته فارسی هم بلد بود. وقتی گردنش را درست کردم خیلی ابراز ارادت کرد و این سبب شد که بیشتر خرید هایمان را در چند مرحله همانجا انجام دهیم و انصافا" با ما خوب حساب کرد. مینا هر چقدر می خواست پول بابت خرید به او می داد. می رفت از قبل چند جا قیمت می کرد و حساب کار دستش بود.این هم از خرید سوغاتیها.

اما از حال خودم.

همانطور که قبلا" گفتم قبل از این سفر هیچ ایده ای نسبت به ان نداشتم . اوایل هم کاملا" گیج بودم و مرتب با خودم فکر می کردم که اخر امده ای اینجا چکار؟ تا انکه داستان ان پیرمرد پیش امد و در مسجد شجره هم بر من ان گذشت که در پست قبل گفتم. در ان روزها با خودم خیلی کلنجار رفتم و مرتب دیده ها یم را تحلیل می کردم. چرا خدا خانه اش را یک جای بهتر و خوش اب و هوا تر نساخت؟ چرا باید از لباس ها گذشت و یک لباس شبیه کفن پوشید؟ چرا در وقت احرام این همه چبز بر انسان حرام شود؟ و خیلی چراهای دیگر.

در حالیکه همه سعی داشتند دنبال جمع کردن حسنه باشند من ساعت ها روبروی کعبه می نشستم وبا خودم از این فکر ها می کردم. این یک تجربه شخصی است و در واقع قابل اتنقال نیست. سالها پیش کتاب "زائر کوم پستل" یا "زیارت" نوشته "پائولو کوئیلو "را خوانده بودم. (این کتاب بنام های دیگر هم ترجمه شده است) ان زمان خواندم و لذت بردم اما معنی کامل تر ان را زمانی بهتر فهمیدم که خودم در جای کوئیلو بعنوان یک زائر قرار گرفتم. اساسا" خود راه هدف است. شاید نتوانستم منظورم را دقیقا" بیان کنم.

توجه کنید بسیاری از اداب و قوانین حج به تنهایی قابل بررسی نیستند بلکه در یک پروسه زمانی و محیطی باید بررسی شود. روی همین اصل اعتقاد پیدا کردم که انجام یک حج در زمان های گذشته که زائر مجبور بود برای رسیدن به کعبه امال از تمام تعلقات جدا شود و خود را یکسره به خدا بسپارد تا چه اندازه با ارزش تر از سفر من بود که 3 ساعته در مدینه از طیاره پیاده شدم و به هتل رفتم ودوش گرفتم و اصلاح کردم و روی تشک نرم و تمیز در خنکای کولر براحتی خوابیدم. بنا بر این من باید. در ان سفرها زائر تا رسیدن به کعبه 100 جور تراش می خورد تا به انجا برسد. اصلا" شاید به همین دلیل بود که برای سفر به "کوم پستل" زائر می باید پیاده از یک مسیر کوهستانی و صعب العبور عبور کند.

ها اصلا" خوب یادم امد. چرا کوم پستل؟ چرا کوئیلو؟ همین داستان سیمرغ و سی مرغ خودمان را چرا نمی گوییم. برای سیمرغ شدن و به قله قاف رسیدن باید مرد و زنده شد. اخر چیز مهم را که ارزان به ادم نمی دهند.

باز هم تاکید می کنم که اینها دریافت های شخصی خودم بود. هرکسی باید خودش این تجربیات را به دست بیاورد و صد البته بهتر از من تجربه خواهد کرد و برای بقیه خواهد نوشت.

موقعی که از سفر برگشته بودیم باز هم جمعیت زیادی برای استقبال امده بودند. و در هوای گرم سر ظهر اینجا از سر و رویشان عرق می ریخت. باز هم کلی خجالت کشیدیم.

مینا مثل بلبل از تمام رویداد ها و چیزهایی که دیده بود صحبت می کرد و من مثل ادم های گیج فقط لبخند می زدم . یکی از کسانی که با او خیلی ندارم به من گفت اخر تو هم یک چیزی بگو . گفتم تا بحال شنیده ای یا در تلویزیون دیده ای که یک مار بوا یک گوزن را قورت داده باشد؟ گفت بله دیده ام. گفتم اما هضم کردن ان گوزن براحتی قورت دادنش نیست. حرفم را گرفت و رفت.

ببخشید که زیاد شد و حوصله تان سر رفت . راستش بیشتر برای دل خودم نوشته بودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر