۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

روزه داری

کنار دست ما یک اقایی زندگی می کند که ادم خوبی هم هست. این اقا ماه رمضان هرسال از همشه دیدنی تر و جالبتر می شود. روز ماه مبارک که از ظهر میگذرد کم کم دهن دره هایش شروع می شود. از ساعت ۳ بعد از ظهر به بعد دیگر نمی شود نزدیکش شد. عصبانی است و به خدا و پیغمبر فحش می دهد. دور از جان می شود عینهو سگ حاج فرج . بعد از افطاری یکباره دوباره می شود همان ادم نازنین و دوست داشتنی قبل.

یکبار بهش گفتم : عزیزم خوب روزه نگیر تا اعصابت بهم نخورد.

جواب داد : خوب یکهو بگو بروم کافر شوم دیگر. من که نماز نمی خوانم . خمس و زکات هم نمی دهم. راه مسجد و منبر را هم که بلد نیستم. پس یکهو بگو بروم گبر بشوم دیگر.

همان لحظه یاد یکی از فامیل ها افتادم که او هم روزه نمی گرفت و فقط دو وعده غذایی به وعده های غذاییش اضافه شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر